24.8.07

روحت شاد ورف

ورف 13 سال بعد از این که از آم‌آی‌تی مدرک مهندسی شیمی گرفت، به ییل رفت و شاگرد ساپیر شد تا پیشش زبان‌شناسی بخواند؛ سال 1931. ورف هم آدم باهوشی بود و هم درباره‌ی زبان‌شناسی و هم درباره‌ی مردم‌شناسی کارهای خوبی کرد و پشت سر هم برایش بورس و سهمیه جور شد و به قول معروف کارش بالا گرفت. اما همیشه همه چیز با هم بر وفق مراد نخواهد بود. ورف هم از سال 1938 دیگر جدی جدی بیمار شد و نمی توانست مثل سال‌های قبل تمام توانش را به کار بگیرد.به هر حال در همین سال ها ورف مطمئن شد که ترجیح می‌دهد در زبان‌شناسی خارج از حیطه‌ی آکادمیک کار کند و به شهرت آکادمیکش در حیطه‌ی مردم‌شناسی اکتفا کند. و می‌دانیم که بر خلاف این تصمیم هنوز هم شهرت اصلی ورف در حیطه‌ی زبان‌شناسی است و او در زبان‌شناسی آکادمیک آدم مشهوری است. حالا این کارهایی که ورف ترجیح می‌داد بیرون دانشگاه انجام بدهد چی بود؟ او به زبان‌های بومی آمریکا علاقه داشت و دلش می‌خواست بررسیشان کند. بیش از همه به زبان هوپی که زبان یک گروه از سرخ‌پوست‌ها بود علاقه داشت. بعد از بررسی درباره‌ی زبان هوپی او به یک نظریه رسید که اسمش را گذاشت نظریه‌ی نسبیت زبانی. مقید نبودنش هم به چهارچوب‌های آکادمیک دستش را بازگذاشته بود، هم در نشریه‌های تخصصی مقاله‌های وزین در این مورد می‌نوشت هم راه می‌افتاد و در اقصای ایالات متحد در این مورد سخن‌رانی‌های عامه‌فهم می‌کرد و در مجلات عمومی در این مورد چیز می‌نوشت. این نظریه‌ی نسبیت زبانی توانست در همین هیاهوهای دور و برش صیقل بخورد، با نظریه‌های ساپیر پیوند بخورد و در نهایت چیزی بشود که امروز به‌ش می‌گویند «فرض ساپیر ورف».خلاصه‌ی فرض همان است که قبلا هم ازش حرف زدیم. یادت هست؟ آدم‌هایی که با زبان‌های مختلف حرف می‌زنند نگاه‌های مختلفی به دنیا دارند و مثل هم نمی‌بینند، مثل هم فکر نمی‌کنند و مثل هم نیز رفتار نمی‌کنند. این همان چیز واضحی بود که تا ورف و ساپیر پیدایشان نشد کسی از یادداشت‌های مالینوفسکی نتیجه نگرفت.کمی از ورف دور شویم، باز به او برخواهیم گشت. تقریبا همه‌ی ما تصور گنگی از زمان داریم که یک خط راست است؛ شبیه یک جاده، گذشته پشت سرمان است و آینده پیش رویمان و حال زیر پایمان. با دست پشت سرمان را نشان می‌دهیم و می‌گوییم «قبلا» یا «پیش از این» یا «گذشته» و به روبه‌رو، به آن دورها اشاره می‌کنیم و می‌گوییم «آینده». بعضی هم هستند که دیدگاه‌های ماورای طبیعی دارند، می‌گویند زمان شکل یک دایره است. اما آن‌ها هم با ما راه می‌آیند. می‌گویند دایره بودنش مثل گرد بودن کره‌ی زمین است. تا رویش باشی متوجه نمی‌شوی. باید ازش فاصله بگیری تا قوس و تابش را ببینی. انگار بودایی‌ها چنین نگاهی دارند و انگار در زبان عربی هم تا حدی چنین نگاهی هست. چون بعضی واقعه‌های آینده را با فعل ماضی بیان می‌کنند. حالا حدس بزن سرخ‌پوست‌هایی که به زبان هوپی حرف می‌زدند زمان را چه شکلی می‌دیدند؟ مثل جاده؟ مثل دایره؟ یا مثلا مثل یک استخر بزرگ که ما تویش دست و پا می‌زنیم؟در واقع ورف کشف کرد که «زبان هوپی هیچ کلمه، شکل دستوری، ساختار یا عبارتی برای اشاره‌ی صریح به چیزی که ما به‌ش می‌گوییم "زمان" یا گذشته و حال و آینده ندارد». طبیعتا بعد از این کشف ورف سعی کرد ببیند هوپی‌زبان‌ها وقتی به زمان فکر می‌کنند چه تصوری ازش دارند و دید واقعا آن‌ها اصلا زمان را به آن معنا که ما می‌شناسیم نمی‌شناسند. برای آن‌ها افعال چیزهایی مستقر در یک زمان نیستند، بل‌که چیزهایی هستند که بوده‌اند و هستند و احتمالا خواهند بود. برای آن‌ها کاری شروع نمی‌شود یا پایان ندارد. گاهی فقط کمی پررنگ‌تر یا متورم‌تر می‌شود.اگر بخواهم کمی فیلسوفانه حرف بزنم، باید بگویم بودن این سرخ‌پوست‌ها و زبانشان نشان می‌داد که تیغ اُکام مفهوم زمان را می‌بـُرد و ککش هم نمی‌گزد. البته اگر کسی این را به اسقف اُکام والامقام می‌گفت، یقینا اسقف نه تنها قبول نمی‌کرد که برمی‌آشفت و دعوا هم راه می‌انداخت، اما چه می‌توان کرد؟ جهان پر از اسقف‌هایی است که تیغ می‌سازند و بعد دیگران تیغشان را برمی‌دارند و خارج از اراده و اختیار آنان به کار می‌بـَرند و می‌بـُرند.این البته خیلی چیز وحشتناکی است. ارسطوی خردمند به ما یاد داده بود که مقوله‌های ده‌گانه حقایقی ابدی و ازلی هستند که مو لای درزشان نمی‌رود اما حالا سر و کله‌ی این سرخ‌پوست‌های لخت و پتی پیدا شده بود که با زبان‌نفهمیشان ارسطوی خردمند و مقوله‌های ده‌گانه‌اش را زیر سوال می‌بردند.در این آشفته بازار ورف گفت «رابطه‌ی سامان‌مندی میان مقوله‌های دستوری زبانی که آدم به آن صحبت می‌کند و این که آن آدم چه طور جهان را درک کند و با آن رفتار کند وجود دارد».این جمله صورت‌بندی نسبتا خوبی از تمام داستان بود، هم تحقیقات ساپیر را دربرمی‌گرفت، هم معماهای مالینوفسکی را جواب می‌داد و هم به قدر کافی در برابر انتقادهای مشتریان مختلف حرف‌های ورف انعطاف نشان داده بود و می‌توانست در برابر نقدها و جدل‌ها تاب بیاورد. روحت شاد ورف؛ عجب کاری کردی.

2 comments:

Anonymous said...

اقای علیانی ، ما منتظریم آن 5 شنبه ی موعود فرا برسد بالاخره... و شما آپ کنید.فولش را می دهید ؟

Mehran said...

آقای علیانی عزیز
سلام

تو رو جدت فونت این وبلاگ رو عوض کن. چشممون در اومد از بس با کوریر نیو متن رو خوندیم! به غیر از اون، قالب وبلاگ نیاز به یه ویرایش کوچیک داره چون نمی‌شه با فایرفاکس توش کامنت گذاشت.