9.8.07

بنا است این‌جا چه کنیم؟ بنا است نوشتن یاد بگیریم؛ با نوشته‌ها سر و کله بزنیم، زیر و بالاشان کنیم، ببینیم اگر این طور نبودند و طور دیگری بودند چه می‌شدند. مثل وقتی که تمرین می‌کنی و عضله‌هایت را قوی می‌کنی برای دویدن، برای مشت زدن، یا هر کار دیگری، این‌جا هم بنا است تمرین کنیم برای نوشتن. تمرین کنیم که دستمان قوی شود و خوب بنویسیم.
این تمرین‌ها البته کمی مقدمات و حواشی نظری هم دارد. شاید این مقدمات و حواشی هم در آن تمثیل، مثل برنامه‌ی غذایی‌ای باشد که مربی می‌دهد. هر چه هست، لازم است؛ دید می‌دهد، کمکمان می‌کند که ببینیم چه می‌خواهیم و چه داریم و چه می‌توانیم بکنیم.
اولین سوال این است که این «نگارش»، یا ساده‌ترش «نوشتن»، چی است؟
خیال همه‌مان را راحت کنم. این درس‌ها بیش از این که جواب سوال باشد، خود سوال‌های ما است. آن‌قدر که یک سوال خوب چیز یاد می‌دهد، جواب قطعی و نهایی یادمان نمی‌دهد. فرض کن پی خانه‌ی دوستت می‌گردی. آن فیلم معروف را که یادت هست؟ نشانی‌ای دستت است که کمی گنگ و مبهم است. به هر کوچه سری می‌کشی و سوالکی می‌پرسی. این سر کشیدن‌ها تجربه است، آشنایی است، صاف به خانه‌ی دوست نمی‌بردت، اما جاهای بسیاری را نشانت می‌دهد. این بخت خوشی است. اگر صاف به خانه‌ی دوست می‌رفتی، از دیدن این همه جا و این همه دوست بالقوه محروم می‌ماندی.
سوال مثل آن نشانی مبهم است. سرگردانمان می‌کند و ما در این سرگردانی بسیار چیزها خواهیم آموخت. اما جواب به ما تنها یک چیز می‌آموزد. جواب سرگردانی‌ای ندارد. همین سوال را ببین. خواستیم ببینیم نگارش چی است. در اولین تلاش به این رسیدیم که «من به سوال می‌گویم درس، نه به جواب». خواستیم معنای جزء دوم ترکیب «درس‌هایی در نگارش» را بیابیم، اما ناخودآگاه به جزء اول رسیدیم. این اولین کوچه بود.
به سوال برگردیم. نگارش چی است؟ گاهی وقتی سوالی از کسی می‌پرسیم، جوابش را با یک کلیشه، یک قالب از پیش تعیین شده، شروع می‌کند. مثلا می‌گوید «نگارش عبارت است از...». من دوست دارم همین جا بگویمش «نگارش عبارت نیست». این شیطنت با واژه‌ها گاهی مفید است. بیا دوباره نگاه کنیم. چرا او می‌گوید «نگارش عبارت است از...»؟ معمولا آدم کلیشه‌ها را به کار می‌برد تا خودش را از رنج آفریدن خلاص کند. مثل کسی که حوصله ندارد منظره یا چهره‌ی خوبی برای نقاشی پیدا کند و از منظره یا چهره‌ای که نقاش دیگری کشیده نسخه برمی‌دارد. با این کار نه فقط منظره و چهره که نگاه آن دیگری را نیز وام می‌گیرد. وقتی کسی در حرف‌ها و نوشته‌هایش کلیشه‌ به کار می‌برد، چنین می‌کند. در انرژی خودش صرفه‌جویی می‌کند، اما ما را هم از دیدن خلاقیت‌های احتمالی خودش محروم می‌کند. به کار بردن کلیشه‌ها شریک شدن در یک هویت جمعی است، این شریک شدن بهایی دارد، از دست دادن پاره‌ای از هویت فردی.
وقتی او می‌گوید «نوشتن عبارت است از...» دارد من و توی شنونده را از هویت فردی خودش محروم می‌کند. اما اتفاقا این هویت فردی همان چیزی است که ما به آن نیاز داریم. اغلب آن‌ها که چیزی پدید آوردند یا نگاه مفیدی به ما هدیه دادند، عاصیانی بودند که گاه از جماعت کناره گرفتند و گاه جماعت تحملشان نکرد و حذفشان کرد. کم‌تر کار ارزش‌مندی را در زمان خودش قدر دانسته‌اند. کمی خودم بودن و خودت بودن و خودش بودن، ضرری نمی‌زند و گاه منافع زیادی هم دارد.
بگذریم. هنوز در خم کوچه‌ی سوال اول مانده‌ایم. نگارش چی است؟ یکی می‌گوید «نگارش همان نوشتن است.» این حرف درستی است. نگارش همان نوشتن است. اما سوال باز هم سر جای خودش است. نوشتن چی است؟ گاه ما سوال را رنگ می‌کنیم و جای جواب می‌فروشیم. از قبل هم می‌دانستیم نگارش همان نوشتن است؛ و این هیچ اطلاع و دانش و نگاه نوی به ما نمی‌دهد. همه چیز در همان حال پیشین است. اما یک لحظه شاید من و تو گول خوردیم. فکر کردیم می‌دانیم نگارش چی است. یا فکر کردیم نوری به مساله تابید و جوابش را روشن کرد.
می‌بینی؟ گاهی جواب کاملا درست است، اما فایده ندارد. پیدا کردن جواب مفید آسان نیست.
نوشتن چی است؟ وقتی سوال ساده می‌شود، واژه‌های سوال ساده‌تر می‌شوند، رنگ و لعابش کم‌تر می‌شود، ترس من و تو ازش می‌ریزد. واقعا هم نگارش کمی ترس‌ناک است، اما نوشتن ترس‌ناک نیست. حتی کمی دم دستی به نظر می‌رسد. این هم خوب است و هم بد. خوبیش این است که وقتی از سوال نترسیم، می‌توانیم بی‌دغدغه و ترس به‌ش فکر کنیم. بدیش هم این است که وقتی از سوال نترسیم، جدی نمی‌گیریمش. انبوهی جواب‌های دهن‌پرکن بی‌معنا برایش فراهم می‌کنیم. انگار قاعده‌ی ترس همیشه دوسویه است، اگر من و تو از سوال نترسیم، سعی می‌کنیم جواب‌های بی‌معنی یا کم معنی یا بی‌فایده و ترس‌ناک بدهیم. مثلا این یکی را ببین «نوشتن یعنی به کتابت درآوردن اندیشه‌هایی که در ذهن داریم».
هفته‌ی بعد کمی با این تعریف کار خواهیم داشت.

No comments: