9.8.07

نفس‌هایی که درون ریه‌ی خود می‌کشیم

چه گفتیم؟ بنا است نوشتن یاد بگیریم. یادت هست؟ خب. می‌خواستیم ببینیم این «نگارش» چی هست. رسیدیم به این تعریف که ممکن است کسی بگوید «نوشتن یعنی به کتابت درآوردن اندیشه‌هایی که در ذهن داریم». بیا پوستش را بکنیم. اول از همه این «به کتابت درآوردن» کمی اذیت می‌کند. اصلا «به کتابت درآوردن» یعنی چه؟ گمان کنم معنای «به کتابت درآوردن» و «کتابت» یکی باشد. نه؟ پس این تعریف می‌گوید «نوشتن یعنی کتابت اندیشه‌هایی که در ذهن داریم.» اما «اندیشه‌هایی که در ذهن داریم» چه طور اندیشه‌هایی هستند؟ طور دیگر می‌پرسم. اندیشه جز ذهن جای دیگری هم دارد؟ این عبارت «اندیشه‌هایی که در ذهن داریم» شبیه عبارت «نفس‌هایی که به درون ریه‌ی خود می‌کشیم» است. قسمت دومش نوع دیگری از گفتن چیزی است که در قسمت اول نهفته است. بعد از همه‌ی این‌ها شکل ساده‌تر آن تعریف می‌شود این که «نوشتن یعنی کتابت اندیشه‌ها.» اما مگر کتابت غیر از نوشتن است؟ پس دست آخر این گیرمان می‌آید که «نوشتن یعنی نوشتن اندیشه‌ها.» چه پرت است. چرا پرت است؟
یادت هست؟ گفتم؛ گاهی سوال را رنگ می‌کنیم و به خودمان و دیگران به جای جواب می‌فروشیم. اما چرا؟ شاید چون جواب را نمی‌دانیم و دوست نداریم بگوییم «نمی‌دانم». ندانستن و خودخواهی هر دو زشتند، ترکیبشان هم زشت است. اما از این زشتی که بگذریم، بیا ببینیم روش پوشاندن این زشتی چه بود؟ ظاهرا دراز نوشتن و پیچیده نوشتن و پیچاندن خواننده، روش پنهان کردن آن نادانی و خودخواهی بود.
کم‌تر پیش می‌آید مصاحبه یا سخن‌رانی‌ای بشنوی یا مقاله‌ای بخوانی یا صحبت کسی را در جمعی ببینی و درش ردی از این دراز و پیچیده نوشتن و گفتن‌ها نیابی. یعنی مردم همه نمی‌دانند و خودخواهند؟ دانستن و خضوع هم کم و بیش بین مردم هست. ماجرا این است که مردم فکر می‌کنند دراز و پیچیده گفتن و نوشتن لازم است و اگر کسی نتواند چنین بگوید و بنویسد، چیزی کم دارد؛ بی‌سواد یا کم‌سواد است.
«ظاهرا در بخش اول این نوشته کاستی‌هایی توسط این جانب پدید آمده است که بدینوسیله از تمامی خوانندگان محترم پوزش می‌طلبم.» حدود بیست کلمه را ردیف کرده‌ام که چه بگویم؟ بگویم «در نوشته‌ی اولی خطا کردم، ببخشید.» با شش کلمه می‌شود این را گفت. وقتی این را دراز می‌نویسی یا می گویی، داری بیش از سیصد درصد واژه و وقت و انرژی صرف می‌کنی. این دویست و چند درصد اضافه تنها به این کار می‌آیند که از نام تو در برابر تهمت بی‌سوادی و کم‌سوادی حمایت کنند. زیاد نیست؟ و واقعا این که چنین نگویی و ننویسی نشان این است که سواد نداری؟ سعدی خوانده‌ای؟ نوشته «هندویی نفت‌اندازی همی‌آموخت. حکیمی گفت تو را که خانه نیین است، بازی نه این است.» حالا با آداب درازنوشتن این را باید چه طور بنویسم که به نظر باسواد بیایم؟ احتمالا شبیه این که «مرد سارقی مشغول فراگیری فنّ انداختن پارچه‌های مشتعل نفتی به منظور آتش زدن خانه‌ی مردم بود. حکیمی از این امر مطلع شد و او را مخاطب قرار داده و گفت هیچ می‌دانی که خانه‌ی خود تو از جنس نی است و بسیار زود مشتعل می‌گردد؟ فکر نمی‌کنی ترویج این‌گونه کارها در نهایت به نفع آن قشر از جامعه نیست که همانند خود تو در خانه‌های فقیرانه‌ای از جنس بوریا زندگی می‌کنند؟ از یاد نبر که تو خود یکی از آن‌ها هستی.» نوشته‌ی سعدی زیبا و کم‌تر از بیست کلمه است و نوشته‌ی من زشت و دراز و حدود هشتاد کلمه. باسواد بودن این است؟ بیا بی‌سواد باشیم.
اصلا وقتی تو داری همه‌ی حواست را صرف این می‌کنی که جمله‌ات را کش بدهی و پیچ و تاب بدهی، دیگر نمی‌توانی فرصت و حواس و توان محدودت را صرف اصل حرفت کنی. نوشته بود «از ساکنان محترم مجموعه‌ی مسکونی خواهشمند است از بازی کردن فرزندان دلبندتان با آسانسور اکیدا خودداری فرمایید.» فکر می‌کنی «خودداری کردن» یا به قول او «خودداری فرمودن» از «بازی کردن کودکان» ترکیب درست یا قشنگی است؟ می‌خواهد بگوید «نگذارید بچه‌ها با آسانسور بازی کنند.»
بچه که بودم در پمپ بنزین‌ها جمله‌ای می‌دیدم که کابوس من نوسواد بود. نمی‌توانستم بخوانم و بفهممش. «استعمال دخانیات اکیدا ممنوع». بنا است این پیام صریحی باشد که خطر کشیدن سیگار و چیزهای دیگر را نشان بدهد. این طور است؟ این یکی چه طور است؟ «خطر! چیزی دود نکنید.» همان اندازه است، اما بسیار صریح‌تر است. نه؟
چه خسته‌کننده شده‌ام. دو هفته است می‌نویسم و تو می‌خوانی و بنا است ببینیم نوشتن چی است. به همه چیز انگار می‌رسیم جز معنای نوشتن. می‌دانی چرا؟ شاید چون نوشتن مفهوم پیچیده‌ای است؛ شاید چون جنبه‌ها و حواشی زیادی دارد، شاید چون این جنبه‌ها و حواشی از خود مفهوم نوشتن معلوم‌تر و روشن‌ترند و می توانیم راحت‌تر درباره‌شان حرف بزنیم.
اما یک چیز را ندیده نگیریم، امروز گه‌گاه میان حرف از نوشتن، از گفتن و مصاحبه و سخن‌رانی هم حرف زدیم. احساس بدی هم نکردیم. انگار این «مکتوب کردن» و «بصری کردن» چندان هم در آنچه به‌ش می‌گوییم نوشتن اثر عمده‌ای ندارد. عجیب نیست؟
باز به این خواهیم پرداخت.

No comments: