قدرت چه ربطی به زبان دارد؟ یکی از ربطهایش را دوستی وقتی سر «در رابطه با» چانه میزدم گفت. گفت دست کم در محل کارم وقتی میگویم یا مینویسم «در رابطه با» دیگران بیشتر توجه میکنند و حرفم را جدیتر میگیرند. تو هم لابد تجربه کردهای که دراز گفتن و نوشتن یا عبارتهای پیچیدهتر و دور از ذهنتر نوشتن و گفتن چنین اثری دارد؛ توجه دیگران را بیشتر میکند و حرفت را جدیتر میگیرند. اولین ربط قدرت به زبان این است که گاه قدرتی در زبان هست که میتوانیم به کارش بگیریم و با آن بر دیگران اثر بگذاریم. به کاری واداریمشان، یا از کاری بازشان داریم، یا دست کم توجهشان را جلب کنیم.
اما این تنها ربط قدرت به زبان نیست. گاه شما قدرتتان را به کار میبرید تا زبان را تغییر بدهید. تاسیس نهادهایی مانند فرهنگستان چنین کاری است. البته طبیعتا این قدرت به کار بردن هم شکلهای مختلف دارد. گاه مثل فرهنگستان رضاشاهی برای پیشبردن حرف فرهنگستان از قدرت نظامی هم استفاده میکنید و گاه مثل این روزها فرهنگستان یک نهاد نرم و شیک و مخملی است که تقریبا جز توصیه – و البته الزام نهادهای ذیل دولت – به رعایت مصوبههایش کاری نمیکند و قدرتی به کار نمیبرد.
ربط سومی هم میان قدرت و زبان هست. آن هم قدرتی است که زبان به کاربرانش اعمال میکند. خیلی هم پیچیده نیست. این جمله را ببین «را بچهها هاسیب خوردنیدند». چند خطا در این جمله هست؟ را نباید اول جمله بیاید، جایش بعد از مفعول است. ها نباید قبل از سیب بیاید، جایش بعد از اسم است. خوردنیدند هم ساخت فعلی درستی نیست. احتمالا شکل درست جمله این بوده است «بچهها سیبها را خوردند». این یعنی اگر چنین جملهای بگویی یا بنویسی همه یقهات را میگیرند که «این مزخرفها چی است؟» «درست بنویس.» «تو حق نداری این جور بگویی یا بنویسی» و قسعلیذلک. در واقع زبان جلویت میایستد و به تو قدرتی اعمال میکند تا تن به قواعدش بسپری.
این سومین ربط زبان و قدرت آغاز بحث ما خواهد بود. سی سال و شش ماه و چند روز پیش، یک آقای شصت و دو سالهی فرانسوی داشت درس میداد و یکی از موضوعهای درسش همین قدرتی بود که زبان به من و تو اعمال میکند. روزنامهی لوموند انگار یک صفحهی کامل دربارهی این درس نوشت و بقیهی روزنامهها هم کم و بیش این اتفاق مهم را دنبال کردند. رولان بارت که آن وقتها هم فرانسوی بود و هم فیلسوف و منتقد ادبی بود و هم حتا نشانهشناس صحبتش را از قدرت شروع کرد. او گفت خوشحال است در جایی ایستاده است که با قدرت نسبتی ندارد. جایی که او ایستاده بود جای مشهوری بود (اسمش مهم است؟ Collège de France) که در آن کسی از کسی امتحان نمیگیرد و کسی به کسی نمره نمیدهد تا استاد در برابر دانشجو قدرتی نداشته باشد.
بعد برای این که بگوید منظورش از قدرت چیست گفت «به گفتاری میگویم گفتار قدرت که مغلطه کند و شنوندهاش را در جایگاه متهم قرار بدهد». گمان کنم این چیز آشنایی است. این همان ماجرایی است که دوستم دربارهی «در رابطه با» میگفت. او وقتی این عبارت را به کار میبرد مخاطبش را به قول بارت در جایگاه متهم میگذاشت و مخاطب به همین دلیل به او توجه میکرد و حرفش را جدی میگرفت. تا اینجا گمان کنم میفهمیم بارت چه میگوید. اما بعد بارت چیز دیگری گفت که فهمیدنش دست کم برای من اصلا آسان نیست. او گفت «قدرت انگل کالبدی ماورای اجتماعی است، با سرگذشت کامل انسان و نه تنها سرگذشت تاریخی و سیاسی او مربوط است. و در طول ابدیت بشری قدرت در زبان تثبیت میشود».
آن قدر که من میفهمم این حرف یعنی «قدرت مثل انگل است. اگر قدرت انگل باشد، تنی که این انگل به آن چسبیده نه تن انسان یا حیوان، نه یک اجتماع، نه جامعهی بشری، نه تاریخ، نه سیاست که تمام سرگذشت بشر است. حالا این انگل در کدام عضو این تن زندگی میکند و خودش را تثبیت میکند؟ در زبان.» من الان بی هیچ دقتی میگویم این جمله بیش از آن که معنای عینی و فهمیدنی داشته باشد، چیزی از جنس ادبیات است. طبیعی است که چون خودم میگویم این حرفم دقیق نیست، تو هم خیلی جدی نخواهی گرفتش، اما بعدها شاید چند بار و از چند منظر به این برسیم که به چه می گوییم ادبیات. آن وقت میشود دوباره این ادعا را سنجید. فعلا کافی است یادمان باشد که بارت از قدرت خوشش نمیآید (به دلیل آن ابراز خوشنودیش)، قدرت را انگل میبیند، منحصر دانستن قدرت به جامعه و سیاست و تاریخ را اشتباه می داند و میگوید زبان همانجایی از حیات بشری است که قدرت در آن جا خوش میکند. بیش از این با بارت و قدرت کار خواهیم داشت. اما الان تنها این نکته را باید گفت که آقای بسیار مشهوری به نام امبرتو اکو مقالهای نوشته است به نام «زبان، قدرت و نیرو» که نقد حرفهای بارت در این درسها است و بابک سیدحسینی ترجمهاش کرده و در شمارهی چهارم فصلنامهی ارغنون چاپ شده است، هر کس آن مقاله را خوانده باشد، میبیند قسمت زیادی از این مطلب تقریبا بازخوانی یکی دو صفحه از آن مقاله است. اگر حوصله داری برو پیدایش کن و بخوانش.
اما این تنها ربط قدرت به زبان نیست. گاه شما قدرتتان را به کار میبرید تا زبان را تغییر بدهید. تاسیس نهادهایی مانند فرهنگستان چنین کاری است. البته طبیعتا این قدرت به کار بردن هم شکلهای مختلف دارد. گاه مثل فرهنگستان رضاشاهی برای پیشبردن حرف فرهنگستان از قدرت نظامی هم استفاده میکنید و گاه مثل این روزها فرهنگستان یک نهاد نرم و شیک و مخملی است که تقریبا جز توصیه – و البته الزام نهادهای ذیل دولت – به رعایت مصوبههایش کاری نمیکند و قدرتی به کار نمیبرد.
ربط سومی هم میان قدرت و زبان هست. آن هم قدرتی است که زبان به کاربرانش اعمال میکند. خیلی هم پیچیده نیست. این جمله را ببین «را بچهها هاسیب خوردنیدند». چند خطا در این جمله هست؟ را نباید اول جمله بیاید، جایش بعد از مفعول است. ها نباید قبل از سیب بیاید، جایش بعد از اسم است. خوردنیدند هم ساخت فعلی درستی نیست. احتمالا شکل درست جمله این بوده است «بچهها سیبها را خوردند». این یعنی اگر چنین جملهای بگویی یا بنویسی همه یقهات را میگیرند که «این مزخرفها چی است؟» «درست بنویس.» «تو حق نداری این جور بگویی یا بنویسی» و قسعلیذلک. در واقع زبان جلویت میایستد و به تو قدرتی اعمال میکند تا تن به قواعدش بسپری.
این سومین ربط زبان و قدرت آغاز بحث ما خواهد بود. سی سال و شش ماه و چند روز پیش، یک آقای شصت و دو سالهی فرانسوی داشت درس میداد و یکی از موضوعهای درسش همین قدرتی بود که زبان به من و تو اعمال میکند. روزنامهی لوموند انگار یک صفحهی کامل دربارهی این درس نوشت و بقیهی روزنامهها هم کم و بیش این اتفاق مهم را دنبال کردند. رولان بارت که آن وقتها هم فرانسوی بود و هم فیلسوف و منتقد ادبی بود و هم حتا نشانهشناس صحبتش را از قدرت شروع کرد. او گفت خوشحال است در جایی ایستاده است که با قدرت نسبتی ندارد. جایی که او ایستاده بود جای مشهوری بود (اسمش مهم است؟ Collège de France) که در آن کسی از کسی امتحان نمیگیرد و کسی به کسی نمره نمیدهد تا استاد در برابر دانشجو قدرتی نداشته باشد.
بعد برای این که بگوید منظورش از قدرت چیست گفت «به گفتاری میگویم گفتار قدرت که مغلطه کند و شنوندهاش را در جایگاه متهم قرار بدهد». گمان کنم این چیز آشنایی است. این همان ماجرایی است که دوستم دربارهی «در رابطه با» میگفت. او وقتی این عبارت را به کار میبرد مخاطبش را به قول بارت در جایگاه متهم میگذاشت و مخاطب به همین دلیل به او توجه میکرد و حرفش را جدی میگرفت. تا اینجا گمان کنم میفهمیم بارت چه میگوید. اما بعد بارت چیز دیگری گفت که فهمیدنش دست کم برای من اصلا آسان نیست. او گفت «قدرت انگل کالبدی ماورای اجتماعی است، با سرگذشت کامل انسان و نه تنها سرگذشت تاریخی و سیاسی او مربوط است. و در طول ابدیت بشری قدرت در زبان تثبیت میشود».
آن قدر که من میفهمم این حرف یعنی «قدرت مثل انگل است. اگر قدرت انگل باشد، تنی که این انگل به آن چسبیده نه تن انسان یا حیوان، نه یک اجتماع، نه جامعهی بشری، نه تاریخ، نه سیاست که تمام سرگذشت بشر است. حالا این انگل در کدام عضو این تن زندگی میکند و خودش را تثبیت میکند؟ در زبان.» من الان بی هیچ دقتی میگویم این جمله بیش از آن که معنای عینی و فهمیدنی داشته باشد، چیزی از جنس ادبیات است. طبیعی است که چون خودم میگویم این حرفم دقیق نیست، تو هم خیلی جدی نخواهی گرفتش، اما بعدها شاید چند بار و از چند منظر به این برسیم که به چه می گوییم ادبیات. آن وقت میشود دوباره این ادعا را سنجید. فعلا کافی است یادمان باشد که بارت از قدرت خوشش نمیآید (به دلیل آن ابراز خوشنودیش)، قدرت را انگل میبیند، منحصر دانستن قدرت به جامعه و سیاست و تاریخ را اشتباه می داند و میگوید زبان همانجایی از حیات بشری است که قدرت در آن جا خوش میکند. بیش از این با بارت و قدرت کار خواهیم داشت. اما الان تنها این نکته را باید گفت که آقای بسیار مشهوری به نام امبرتو اکو مقالهای نوشته است به نام «زبان، قدرت و نیرو» که نقد حرفهای بارت در این درسها است و بابک سیدحسینی ترجمهاش کرده و در شمارهی چهارم فصلنامهی ارغنون چاپ شده است، هر کس آن مقاله را خوانده باشد، میبیند قسمت زیادی از این مطلب تقریبا بازخوانی یکی دو صفحه از آن مقاله است. اگر حوصله داری برو پیدایش کن و بخوانش.
No comments:
Post a Comment