9.8.07

دل به مغزم زده، ای جان چه کنم؟

مرحوم دکتر میچ استیونس، در روزهای آخر عمرش، پیش از آن که چشم از جهان فانی فروبندد و همه‌ی ابواب‌جمعی سریال پرستاران خاصه سرکار علیه تری سالیوان و نیز قشر عظیمی از مخاطبان رسانه‌ی ملی را داغ‌دار غم فراق خود کند، گاه برای این که به دیگران بگوید چه‌اش شده است، دستش را روی پیشانیش می‌گذاشت و می‌گفت «غده توی لـُبّ جلوییم رشد کرده».
تا جایی که من می‌فهمم، «لـُبّ» از عربی وارد فارسی شده است. در عربی «لـُبّ» یعنی دل، ومجازا به توی چیزی و پوست‌کنده‌اش هم می‌گویند لبّ. همین معنای مجازی در فارسی بیش‌تر از آن معنای اول رایج است. مثلا وقتی می‌گویی «لبّ کلام» منظورت حرف پوست‌کنده و بی‌حاشیه است. اما مگر میچ توی کله‌اش «دل جلویی» یا «پوست‌کنده‌ی جلویی» داشت که می‌گفت تویش غده رشد کرده؟
هر کس کمی قسمت‌های داخلی مغز را بشناسد، می‌داند به قسمت جلویی مغز می‌گویند قسمت پیش‌سری یا قسمت قدامی مخ. انگلیسیش می‌شود Frontal Lobe و لاتینش می‌شود lobus frontalis. طبیعی است که خیلی از پزشک‌ها به جای قسمت پیش سری یا قدامی مخ بگویند لـُب پیشین، لـُب جلویی، یا لـُب فرانتال. این هم طبیعی است که دوبلر سریال که نه پزشکی می‌داند و نه وقت و حوصله و انگیزه‌ی کافی دارد که برود و نکته‌های تخصصی مربوط به دوبله‌ی فلان قسمت فلان سریال را تحقیق کند، اشتباه کند و لب را با تشدید بخواند. حتا تکرار چندباره‌ی این خطا هم چندان غیرطبیعی نیست. وقتی واژه‌ای را نشناسی و به کار ببری ممکن است خطا کنی. احتمال این خطا کم نیست. البته زبان ساز و کارهایی دارد کع در بسیاری مواقع این خطاها را حذف می‌کند. یکی از کارکردهای چیزهای ظاهرا اضافه در زبان همین است؛ تصحیح خطا. بعدها درباره‌ی فایده‌ی حشو در زبان بیش‌تر خواهم گفت.
این شناختن واژه‌ها و عبارت‌ها و شناختن این که کدام واژه به کدام مربوط است و کدام به کدام ربطی ندارد، تنها راه واقعی و به درد خور دانستن املا هم هست. احتمالا دیده‌ای کسانی را که همین «لب کلام» را می‌گویند «لپ کلام». مدتی پیش راننده‌ی لوطی‌مسلکی را دیدم که «اِند» و «عین» را یکسان به کار می‌برد. از لات‌های محله‌شان می‌گفت و این که گرفته‌اندشان و می‌گفت «اِند هیفده نفرشونم باس حالا حالاها آب خونک بخورن». یکی از دوستانم می‌گفت معلم زبانش سر کلاس گفته «من این کلمه را این طور نوشته‌ام، اما گمان کنم غلط است: اصائه‌ی ادب» و دوست من با اطمینان خاطر گفته «معلوم است که غلط است. درستش این است: اساعه‌ی ادب». هم دوست من و هم معلمش نمی‌دانسته‌اند که «اسائه» با «سوء» هم‌خانواده است و آن‌چه می‌خواهند بنویسند «اسائه‌ی ادب» است. از این مثال‌ها زیاد است. اگر مامور اداره‌ی گذرنامه بداند «زمینه» فارسی است و با «زمین» و «زمستان» پیوند دارد، دیگر نمی‌نویسد «عکس با ضمینه‌ی روشن» و اگر بدانم «توجیه» یعنی وجه معقولی برای چیزی جور کردن دیگر با «ح» نمی‌نویسمش. این میان البته دعوای حلیم و هویج هم هست. آن‌ها که خیلی به ریشه‌ی واژه‌ها اهمیت می‌دهند می‌گویند «حویج» درست است، چون از خانواده‌ی «حاجت» است. و «هلیم» درست است، چون از ریشه‌ی «حلم» نیست. معمولا زبان‌شناس‌ها می‌گویند این حرف دقیق نیست. حرف دقیق این است که زمانی «حویج» و «هلیم» درست بوده است، اما آن زمان گذشته است، الان تقریبا همه‌ی مردم (جز همان چند نفر ریشه‌شناس) می‌نویسند «هویج» و «حلیم»، دیگر دلیلی ندارد بخواهیم این تغییر تاریخی را به جای خودش برگردانیم. اگر بخواهیم جلوی تغییرات تاریخی زبان را بگیریم باید زبان امروزمان را کنار بگذاریم و پهلوی یا فارسی باستان صحبت کنیم. این کار نه شدنی است و نه مفید است.
این‌جا هلیمی‌ها عصبانی می‌شوند و می‌گویند «نه. غلط غلط است. اگر همه‌ی عالم هم چیزی را غلط بنویسند، غلط درست نمی‌شود».
درست می‌گویند. غلط هیچ وقت درست نمی‌شود، اما در زبان درست و غلط یعنی چه؟ مگر زبان بنا است برای ما کاری جز انتقال پیام کند؟ اگر تو بگویی یا بنویسی و من منظورت را بفهمم مشکل چیست؟ این البته بحث درازی است. من فقط برای این که نشان بدهم تغییر در زبان چیزی نیست که بخواهیم جلویش را بگیریم یا برش گردانیم یکی دو مثال می‌زنم. «اندیشه» را در فارسی امروزی به معنای فکر و فکر آزاد و منتزع به کار می‌بریم. اما اگر متن‌های فارسی قدیمی‌تر را بخوانی می‌بینی پیش از این معنای این واژه تشویش و دل‌واپسی بوده است. متخصصان ادبیات می‌توانند خیلی آسان نشانمان بدهند که از کی اندیشه معنا عوض کرده است.«نگران» هم همین وضع را دارد. معنای اولش «در حال نگاه کردن» است. بعدها معنای دل‌واپس گرفته است. مطمئنا هیچ کدام از هلیمی‌ها وقتی می‌گویند «اندیشه‌های تاب‌ناک فردوسی» منظورشان «تشویش‌های درخشان فردوسی» نیست. یا وقتی می‌گویند «نگرانت بودم» توقع ندارند از جمله‌شان این را برداشت کنی که تو را می‌پاییده‌اند.
انگار گاه قواعد از پیش تعیین شده‌ی زبان زورمندتر هستند (مثل وقتی که می‌گویی صابون درست است و سابون غلط) و گاه کاربرهای زبان زور بیش‌تری دارند (این هم مثل وقتی که می‌نویسی هویج و کسی هم یقه‌ات را نمی‌گیرد). فکر کردن به این موضوع که کجا زور کی می‌چربد، شروع خوبی است برای بحثی به نام رابطه‌ی زبان و قدرت که از این به بعد چندی مشغولش خواهیم بود.

1 comment:

Anonymous said...

سلام اقای علیانی عزیز.مثل همیشه شیرین نوشته اید. این نوشته صدای آرمان را در گوش من زنده کرد...هرچند همیشه هست...خواندنش مثل گرفتن یک نامه بود ...ممنون. موفق و شاد باشید.آمیتیس